Web Analytics Made Easy - Statcounter

خبرگزاری فارس چهارمحال و بختیاری، مریم رضی‌پور| هنوز به روستای دهدز نرسیده بودیم ما با وجود اینکه به گرمای هوا عادت داشتیم اما باز هم تیغ آفتاب کلافه‌مان کرده بود.

بچه‌ها گرسنه بودند و تشنه اما باید صبر می‌کردیم تا به مکان مناسبی می‌رسیدیم، از دورتر دیدم پیرزنی با لباس مشکی روی تخته سنگی نشسته و با دست به ما اشاره می‌کند کوچه‌ها و خیابان خلوت بود از اذان ظهر گذشته بود ما هم نماز را در استراحت‌گاه قبلی خواهنده بودیم.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

نزدیک‌تر که شدیم پیرزن بسیار نحیف و رنجوری را دیدم با صورتی آفتاب‌سوخته که حسابی هم از ما شاکی بود.

 دستش را به رسم ادب به سینه گذاشت و خوش آمد گفت

 دستش را به رسم ادب به سینه گذاشت و خوش آمد گفت پس چرا دیر کردید ما همه وحشت‌زده بهم خیره شدیم در دلم گفتم بنده خدا مشاعرش را از دست داده راستش دلمان برایش سوخت و در دلم هم کمی به فرزندانش ناسزا گفتم که پیرزن را در این گرما رها کرده‌اند.

راه خانه‌اش را به ما نشان داد گفت حتما ناهار نخورده‌اید دوستانم که زبانشان بسته شده بود و من با سر اشاره کردم خیر.

گفت دنبالم بیایید عصایش را به زمین کوبید و راه افتاد ما هم دنبالش اگر بگویم طلسم شده بودیم دروغ نگفتم، سال اولی بود که کاروانی را به سمت مرز می‌بردم و دلهره داشتم که نکند اتفاقی بیفتد و شرمنده خانواده این عزیزان شوم.

خانه‌اش از هر خانه دیگری صمیمی‌تر و خواستنی‌تر بود

دنبال پیرزن راهی شدیم، مقابل خانه‌ای با دری چوبی قدیمی که کلون‌هایش نشان می‌داد صد سالی قدمت دارد ایستاد با عصایش به در زد تا اهالی را خبر کند، بلند گفت مهمان‌ها آمدند انگار خانه برایم آشنا بود غریبی نمی‌کردیم از هر خانه دیگری صمیمی‌تر و خواستنی‌تر بود.

وارد که شدیم زن‌ها مشغول پختن «نان تیری» که یک نوع نان محلی است بودند داخل اتاق نسبتا بزرگی سفره‌ای پهن بود به تعداد اعضای کاروان بشقاب و قاشق چیده شده بود نه یک عدد کمتر نه یک عدد بیشتر.

برنگشتم تا صورت هم کاروانی‌هایم را ببینم اما ندیده می‌دانستم چشمه اشکشان در حال جوشیدن بود حال خودم هم تعریفی نداشت.

پیرزن خود را به آستانه در اتاق رساند و گفت چرا ایستاده‌اید بفرمایید در همان حالی که وارد اتاق می‌شد، گفت شب گذشته موقع دم دمای اذان خوابم برد خانومی با لباسی سبز که هر چه سعی کردم صورتشان را ببینم نتوانستم دورتر از من ایستاده بود و می‌گفت فلانی فردا برای ظهر مهمان داری زائران نور دیده‌ام را پذیرایی کن حتی تعدادتان را هم گفت...

از این معجزات در این چند سال زیاد به چشم خود دیدم یادم است سال دومی که عازم بودیم به خاطر گرمای هوا بیشتر شب‌ها پیاده‌روی می‌کردیم.

سر سجاده حضرت زهرا را به سر بریده پسرشان قسم دادم

 از دور دیدم خودرویی مقابل کاروان ایستاده و اجازه حرکت نمی‌دهد و با دست اشاره می‌کند که باید همراه ما بیایید، راستش خیلی ترسیدم خودم را از از عقب کاروان به آن‌ها رساندم خانوم سالمندی را به همراه پسر جوانی دیدم که بعدا فهمیدم نوه‌اش است خودشان را به من رساند و گفت من فلانی هستم و مادر شهیدم گفت من از کربلا دور هستم و توان رفتن هم ندارم اما می‌توانم از زائران اربابم پذیرایی کنم.

می‌گفت هر شب میاییم کنار جاده شاید زائری را مهمان خانه کوچکمان کنیم چند شب است که دست خالی برمی‌گردم سرسجاده به حضرت زهرا گلایه کردم که چرا لیاقت ندارم خانوم رو به گلوی بریده پسرشان قسم دادم حالا امشب شما روزی من شده‌اید شام را باید مهمان خانه ما باشید.

در راه به هر شهر و روستایی که می‌رسیدیم مردم با دادن تحفه‌هایی از ما پذیرایی می‌کردند یکی تخم‌مرغ می‌داد یکی نان تازه یکی گوسفند قربانی می‌کرد یکی خرما و یکی لقمه نان و پنیری...

نسیم خوش عطری صورتمان را در بیابان‌ نوازش کرد

یادم می‌آید همین پارسال بود نرسیده به امیدیه راه خود راه گم کردیم بچه‌ها همه ترسیده بودند تا چشم کار می‌کرد چاه‌های نفت و گاز بود و بویشان آدم را کلافه می‌کرد حسابی گرسنه و تشنه بودیم و دیگر زبانمان از دهانمان بیرون زده بود هر چه داشتیم و نداشتیم را در راه تمام کرده بودیم.

در همین فکرها بودم که یک نسیم خوشایندی صورتم را نوازش کرد تعجب کردم اینجا که فقط بوی نفت و گاز بود این بوی خوشایند دیگر چه بود.

احساس کردم که دوستانم هم متوجه این نسیم آغشته به عطر خوشایند شده‌اند.

همین نسیم خوش بو انرژی‌مان را چند برابر کرد مقداری از مسیر را که رفتیم از دور موکبی را دیدم بعید دانستم اینجا موکبی باشد اما بود نزدیک‌تر شدیم آقایی خوش‌رو و قدبلند ما را به داخل موکب دعوت کرد و من با تعجب نگاهش می‌کردم با خوشرویی گفت آقایی آمدن شما را به ما اطلاع داد.

از نجف تا کربلا بارها در مسیر پیاده‌رویی همان بوی خوشایند را استشمام کردم 

از نجف که وارد مسیر پیاده‌رویی شدیم بارها همان بوی خوشایند را استشمام کردم به عمود 600 نرسیده بودیم یا ردش کرده بودیم یادم نیست همان بو را حس کردم و نسیم روح بخشی صورتم را نوازش کرد در مقابلمان کودکی معلول روی ویلچر نشسته بود در تمام مسیر حواسم به او و مادرش بود زن بیچاره مدام گریه می‌کرد و امام حسین را به حضرت زهرا قسم می‌داد پسر به یکبار روی پاهایش ایستاد و مادرش را صدا زد.

غوغایی بین جمعیت به پا شده بود و من به پهنای صورت اشک می‌ریختم و من یک تکه از لباس همان کودک را همیشه همراه خود دارم کربلایی پارچه‌ای را از جیبش درآورد و مقابل صورتش گرفت دیگر گریه نمی‌کرد صدای هق هقش بلند شده بود.

بلند شد از من فاصله گرفت، شنیده بود آب برای زائران اباعبدالله کم است این بار نذر آب کرده بود.

پرسیدم امسال هم خودتان می‌روید، پیشانی عرق گرفته‌اش را پاک کرد و گفت دیگر نوبت جوانترهاست من هم نوکری زائران آقا را می‌کنم.

بعدها فهمیدم راستش را نگفته و مریضی بی‌بی دستش را بند کرده.

بسته‌های آب معدنی را پشت وانت می‌گذاشت هر بار جوانی می‌خواست کمک کند نمی‌گذاشت.

کربلایی به همراه هیئتی‌های لردگان چند موکب هم در شهر و در مسیر پیاده‌روی برای استقبال از زائرانی که از این مسیر راهی کربلا بودند به پا کرده بودند.

امسال هم 20 نفری از لردگان شهر پیاده کشور عازم کربلا بودند از این ور و آن ور شنیدم کربلایی و خیلی از لردگانی‌ها در طول سال از خرج زندگی‌اش می‌زنند و برای زائران پیاده اباعبدالله توشه راه فراهم می‌کنند.

لردگان مشهور به شهر پیاده کشور

برایم جالب بود که چرا به شهر لردگان شهر پیاده می‌گویند، کربلایی می‌گفت شیخ عبدالله لردگانی را می‌شناسی؟ سرم را به معنای نه تکان دادم.

شیخ عبدالله عارف بزرگی بود فرزند خان بود اما تمام دارایی‌اش را وقف ائمه کرد و بارها پیاده به زیارت ائمه معصومین مشرف شد از نجف به کربلا از آن جا به مشهد و قم می‌رفت و به خاطر همین به شیخ پیاده معروف شد و چون اهل لردگان بود این شهر به شهر پیاده مشهور شد.

خیلی بعدها در زمان جنگ تحمیلی و روزهای دفاع مقدس کاروانی از رزمندگان اسلام از لردگان پیاده عازم جبهه شدند و حالا هم هیئتی‌ها دست به کار شده‌اند و چند سالی است کاروان پیاده‌ای را در ایام پیاده‌روی اربعین عازم کربلا می‌کنند.

کاروان پیاده رفت و روح و جان مرا با خود برد، اما من چند قدم بیشتر نتوانستم با آن‌ها همراه شوم و این چه بود که مرا مانند درختی محکم بر روی زمین نگاه داشته بود و توان پرواز نداشتم فرزندانم، پاهای ناتوانم و یا دردی که مدت‌هاست در جانم رخنه کرده...

با هر بار تماشایشان جانم تازه می‌شد و انگار باران می‌زد بر خیال غبارآلود شهرم تا چشم چرخاندم کربلایی را میان جمعیت گُم کردم.

انتهای پیام/68024

 

منبع: فارس

کلیدواژه: کاروان پیاده لردگان پیاده روی اربعین پیاده روی حضرت زهرا شهر پیاده

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.farsnews.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «فارس» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۶۰۰۶۹۲۵ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

پخش فصل جدید «رخ‌ مادر» از امشب

فصل جدید مجموعه مستند «رخ مادر» روایتی از زندگی مادران شهدا از امشب از شبکه افق روی آنتن می‌رود.

به گزارش ایسنا به نقل از روابط عمومی برنامه، فصل دوم مجموعه مستند «رخ‌ مادر» به تهیه‌کنندگی امیرحسین اکاتی از امشب پنجشنبه، ۱۳ اردیبهشت ماه به صورت هفتگی روی آنتن شبکه افق سیما می‌رود.

بدین ترتیب این مجموعه مستند که زهرا حسینی سرپرست پژوهش و سوژه یابی آن را برعهده داشته است، پنجشنبه‌ها حوالی ساعت ۲۱:۳۰ از شبکه افق پخش می‌شود. 

حمید مشایخی، مهدی انصاری، سیدمصطفی سیدحسینی و علی علائی چهار کارگردان «رخ مادر» هستند که پروژه را در استان‌های کرمان، یزد، فارس، لرستان، شهرکرد، گلستان، مازندران، تهران، گیلان، اراک و اصفهان جلوی دوربین برده‌اند. 

«رخ مادر» که در قالب داکیودرام ساخته شده است، با روایتی شاعرانه به قصه‌های بکر و ناب از مادران شهدا که در جامعه فعالیت اجتماعی دارند، می‌پردازد.

انتهای پیام

دیگر خبرها

  • روایتی از سرگذشت سید عباس موسوی + فیلم
  • همایش پیاده روی خانوادگی در شهر رزن
  • هرمزگان میزبان ۳ گروه از خادمین حرم مطهر رضوی
  • روایتی از رنج دانش آموزان مازندرانی
  • پوچتینو: اولین بار است که در این فصل خوشحالم!
  • یادمان شهدای کارگر در خطه کویر
  • پخش فصل جدید «رخ‌ مادر» از امشب
  • تکمیل بخش عمده بزرگترین پروژه بازآفرینی شهری پایتخت تا آخر شهریور
  • توزیع ۱۰۰ بسته معیشتی در سپیدان
  • ربیعی: در فولادشهر مهمان نساجی بودیم!